رمان فریب

رمان فریب

رمان عاشقانه،غمگین،اجتماعی

رمان فریب...پارت15

  • 10:34 1404/2/15
  • sungirl
رمان فریب...پارت15

سرکیف از گرفتن حال جسیکا سمت کلاس بعدی رفتیم.

رز و میشل کلاسی نداشتن و برای همین رفتن خرید.

این کلاسمون مشترک بود با ترم ششمیای دانشگاه و این دومین جلسمون بود.

با آلما ردیف سوم از سمت چپ نشستیم...کلاس خیلی بزرگی بود.

مشغول گپ و گفت با آلما بودم که چشمم به در افتاد ؛ با دیدین اکیپ فونیکس حرفی که داشتم میزدم نصف موند.

آلما:چیشدی؟...ماهی با توام.

در عجب بودم اینا تو این کلاس چیکار میکنن...با یادآوری مشترک بودن کلاسمون با ترم ششمیا سریع رو کردم سمت آلما

-اینا ترم چندن؟

گیج و متعب گفت:کیا؟

کلافه از گیجیش اشاره ای به گروه فونیکس کردم.با دیدن گروه فونیکس انگار که چیز عادی باشه،برگشت و به صندلیش تکیه داد.

آلما:چرا انقدر تعجب کردی؟...گروه فونیکس هم ترم ششمین دیگه

-پس چرا جلسه پیش نبودن؟؟

آلما:من چه بدونم اخه...میخوای برم بپرسم جلسه پیش کدوم گوری بودین که ماهی خانم ندیدتون؟

-خب حالا توام...چته یه سوال کردماا

آلما:بیخیال ماهی...حوصله ندارم.

دروغ می گفت فقط بازم از دیدن دنیل کنار یه دختر دیگه حالش خراب شده بود.....چرا یِسریا به جای عشق واقعی وقتشون رو برای هوس های کوتاه مدت تلف میکنن.

نگاه آلما نامحسوس رو دنیل بود و من میدیدم آلما چطور با خنده های دنیل میخندید و بعد با دیدن حرکات عشقانه اش رو دختره قلبش هزار تیکه میشد.