رمان فریب

رمان فریب

رمان عاشقانه،غمگین،اجتماعی

رمان فریب...پارت2

  • 14:32 1404/2/6
  • sungirl
رمان فریب...پارت2

مدتی بود بیدار شده بودم...به شدت خسته و خواب آلود بودم.

با اعلام فرود هواپیما بالاخره هندزفریام رو درآوردم و به گوشای فلک زدم استراحت دادم...با یک کش و قوصی به بدنم و ترق ترق صدای استخون انگشتای دستم کمی از آب خنک بطریم خوردم و دوباره به صندلیم تکیه دادم.

بالاخره با کلی معطلی با گرفتن چمدونام از فرودگاه بیرون زدم و منتظر تاکسی شدم.

+هی لیدی ،منتظر کسی هستید؟؟

با دیدن مرد موبور مسنی که لبخند مهربونی به لب داشت،ناخوداگاه لبخندی زدم و جواب دادم:

-خیر،ممنون میشم منو تا خوابگاه دانشگاه اکسفورد برسونید.

+اوه حتما،بفرمایید سوارشید.

با این حرف چمدونا رو با کمک هم تو صندوق عقب گذاشتیم و من عقب نشستم و بعدهم راه افتادیم.

شب بود و خیابونا تقریبا میشد گفت خلوته.

کمی شیشه ماشین رو پایین دادم و گذاشتم هوای خنک و نسبتا سرد لندن به صورتم بخوره.

بعد از مدتی با ایستادن ماشین چشمام رو باز کردم و به خوابگاه دانشگاه اکسفورد با نمای قدیمی نگاه کردم.بسیار زیبا و خیره کننده بود.

با تشکری از مرد راننده به همراه چمدونام سمت درب ورودی سالن خوابگاه راه افتادم.با ورودم هوای گرمی به صورتم خورد و سرمای تنم رو بیرون کرد.

با لبخندی سمت پذیرش خوابگاه راه افتادم .با یه سرفه کوتاه اروم گفتم:

-سلام من ماهتیسارادمنش هستم . دانشجوی بورسیه شده از ایران

خانم تو پذیرش که اسمش مارگارِت بود(اینو از روی پیکسل روی فرمش فهمیدم)با مهربونی گفت:اوه خانم رادمنش منتظرتون بودم.خیلی خوش اومدین.چند لحظه صبرکنین برم کلید اتاقتون رو بیارم.

کمی منتظر موندم که کلید به دست سمتم اومد و گفت:بفرمایید خانم رادمنش

احساس کردم گفتن فامیلیم براش سخته ؛ لبخند دندون نمایی زدم:ماهی صدام کنین اینجوری راحت ترم خانم مارگارت

مارگارت:اوه خیلی ممنون واقعا سختم بود توهم مارگارت بگو بدون پیشوند یا پسوندی ...راستی اتاقت با سه نفر دیگه جز خودت مشترکه ولی الان بیرونن.مشکلی که نداری؟

-نه اصلا اتفاقا از تنهایی بیزارم...من دیگه برم خیلی خستم...شب خوش مارگارت

مارگارت:شب خوش عزیزم

با اسانسور سریع به اتاقم رسیدم و در رو باز کردم.

چشمام کم مونده بود ازاون حجم زیاد بهم ریختگی از کاسه دربیاد...اووووف اینجا شتر سهله گوریل گم میشه...عجب شلخته هایی...دوتا تخت دوطبقه سفیدصورتی بود..با یک کمد دیواری بزرگ چهار دره!!

از سمت چپ تخت پایینی خالی بود.

با انداختن روتختی فانتزی بنفشم روی تخت و روکش کردن بالش هام ، چیدن لباسام و وسایلم تو کمد،راهی حموم شدم.

بعد از یک و نیم ساعت از حموم دل کندم و با پوشیدن یه ست خرگوشی پشمی رو تختم دراز کشیدم...فردا ساعت11:00صبح اولین کلاسم شروع میشد..یعنی اولین کلاس همه ترم سومی ها

الارم گوشیم رو تنظیم کردم و با کشیدن لحاف رو سرم خوابیدم.