-
01:55 1404/2/8
-
sungirl

=میگم بده من اون رژلبووووو....اوووی باتوام
+نمیدم نمیدم...توام هیچ غلطی نمیتونی بکنی
=من نمیتونم؟؟بذار الان حالیت میکنم.....قودااااا
+ااااای ولم کن روانی....ول کن کندی موهامـــو
پوکر فیس از گیس و گیس کشی میشِل و رزالین سمت آلما برگشتم که دیدم باتاسف سری برای اون دوتا مخلوق ذلیل شده تکون داد.
اندازه بچه دوساله عقل تو کلشون نیست
نفسی چاق کردم و بلند داد زدم:بابــــا دیر شد اه
با صدای بلندم دست از دعوا برداشتن و سریع برای جلوگیری از عربده بعدیم رفتن حاضر بشن.
پوووف حتما باید زور بالا سرشون باشه تا یه کاری رو انجام بدن.
با حساب کردن پول تاکسی سمت رستوران رفتیم.
از طبقه بالا میز رزرو کرده بودیم... امشب شام رو مهمون میشل بودیم و بخاطر وضع مالی به شدت توپشون مارو به یکی از بهترین رستوران لندن آورده بود.
با سفارش غذا گوشیم رو برداشتم و وارد تلگرام شدم..یه ربعی مشغول چت با ماهان بودم که غذامون رو آوردن.
با صدای پیس پیس یه نفر متعجب سر بلند کردم که دیدم دخترا مشغول صحبت باهمدیگه ان...بی اهمیت خواستم یه قاشق برنج دهنم بذارم که باز صدای پیس پیس اومد.
کلافه قاشق رو روی بشقابم گذاشتم و سری به اطراف چرخوندم.
با دیدن دنیل که به سمتم متمایل شده بود و لبخند شیطونی به لب داشت از تعجب دهنم باز شد.(خدایا باید حتما برم چیز بخورم ولم کنی...اصلا منو بکش راحتم کن...یه بار تصادفی من از این کارای منکراتی دیدم...بابا جدوابادم رو سوزوندی دیگه)
با صدای دنیل به خودم اومدم وگیج پرسیدم:هن؟
دنیل:میگم دهنت رو ببند پشه نره توش
عصبی نگاش کردم که زود گفت:باشه حالا خشن نشو
-چی میخوای؟
دنیل:چیزی نمیخوام فقط خواستم عرض ادبی بکنم همین.
-عرض ادب کردی حالا شامت رو بخور.سرد شد.
بعد هم بی اهمیت بهش چرخیدم و مشغول غذام شدم.
با حساب کردن پول غذا و انعامی که میشل به گارسون داد از رستوران زدیم بیرون...هرچی منتظر تاکسی شدیم اما گیرمون نیومد که نیومد...دیروقت بود و خیابون معروف و گرونی مثل این خیابون خلوت بود.
کلافه از صبر زیاد سمت میشل برگشتم که نگاهم به دنیل و رفقاش افتاد...سریع چشم برگردوندم که نگاهم رو نبینه اما از اونجایی که بنده بسیاااار ادم خوش شانسی هستم ،نگاهم رو دید و با لبخند کجی مارو به دوستاش نشون دادو دسته جمعی سمتمون اومدن.(با چسب چینی بهم چسبیدن لامصبا)
برام سوال بود چرا این یارون عین کنه میمونه اما خب جوابی هم نداشتم
میشل:عه سلام...شما اینجا چیکار میکنین؟؟
جیمز:دیدیم نرفتین و تاکسی گیرتون نیومده گفتیم بیایم برسونیمتون.
میشل:وااای دمت گرم جیمز
متعجب نگاهشون می کردم که آلما دم گوشم گفت:جیمز دوست صمیمی مایکل برادر میشل هم هست.
سری به نشونه تائید تکون دادم و بهشون نگاه کردم.
جیمز:خب ما سه تا ماشینیم...منو لوکاس که باهم میریم و کوین که هیچ...میمونه دنیل میتونین با دنیل برین...مشکلی که نیس دنیل؟
دنیل با لبخند نگاهی به من انداخت و سمت جیمز گفت:مشکلی نیست...نظرشما چیه دخترا؟؟
میشل و رز که ازبس پرخوری کرده بودن و نای ایستادن نداشتن سریع قبول کردن و سمت ماشین رفتن.
آلما هم با کلی سرخ سفیدشدن که برام عجیب بود ضربه ای به بازوم زد و گفت :بیا بریم
از خستگی رو به موت بودم ولی حاضر نبودم ثانیه ای دنیل رو تحمل کنم اونم با اون لبخنداش.
با گفتن "شمابرید من خودم میام" خواستم از جمع دور شم که لوکاس گفت:نصفه شبه و خطرناک...بهتر نیست با ماشین دنیل برید؟
-نه هوا خوبه میخوام کمی قدم بزنم خوابگاه هم انچنان دور نیس(اره جون خودت)
آلما نالید:بابا بیا بریم دیگه خسته میشی
-نه! گفتم که خودم میام
بعد هم بدون اجازه دادن بهشون سریع با خدافظی کوتاهی از اونجا دور شدم و اهمیتی هم به قیافه مبهوت و نالان دنیل ندادم.
با صدای دور شدن ماشینا نگاهی به عقب انداختم همشون رفته بودنو رستوران هم تعطیل کرده بود...حالا همه جا خلوت و تاریک بود.
با سوز سرما دستامو زیر بغلم قفل کردم و سمت خوابگاه راه افتادم...به غلط کردن افتاده بودم...اخه ابله حالا مثلا یه ذره دنیل رو تحمل میکردی الان رو تختت راحت لم داده بودی..انگار دنیل میخواست جلو دخترا قورتش بده...به سرزنش خودم مشغول بودم که باصدای بوقی از جا پریدم با دیدن یه بنز قرمز و پسرای مست توش سریع روم رو برگردوندم و قدم هام رو تندتر کردم.
+هیییی خوشگله وایسا
=وایسا...جووون چه اندامی داری باربی
*وایسا قول میدمم شب خوبی برات رقم بزنیم جیگر
با صداشون و قهقهه های مستانشون ترسیده مثل جت راه میرفتم.با پیچیدن ماشینشون به جلوم ،سد راهم شدن...با پیاده شدنشون از ماشین همزمان روح منم از تنم خارج شد.
رنگم پریده بود و از ترس فلج شده بودم.
دوبرابر من قد و هیکل داشتن و سه نفر بودن.هرچقدرم رزمی کار بودم اما از ترس کاری نمیتونستم بکنم.
با نشستن دستی رو باسنم از شوک خارج شدم و جیغ بلندی زدم.
-ولم کن...توروخدا...من اینکاره نیستم...ولمممم کن
تقلا برای رهایی از دستشون میکردم و باهربار لمس نقطه ای از بدنم به دستشون صدای جیغم بلندتر میشد.
با کشیده شدنم سمت ماشین برای لحظه ای چشمام سیاهی رفت و روی زمین افتادم.