-
23:38 1404/2/14
-
sungirl

دوساعتی از برگشتنم به خوابگاه گذشته بود و من همچنان در حال برنامه ریزی برای تلافی کار جسیکا بودم.
آلما:حالال چجوری میخوای تلافی کنی؟؟
نگاهی بهش انداختم
-نمیدونم آلما...هیچی به ذهنم نمیرسه.
آلما بی تفاوت دراز کشید و گفت:پس بیخیالش شو.
اهمیتی به حرفش ندادم که کلافه سری تکون داد و روشو برگردوند و خوابید.
من بیخیالش نمیشدم...نیازی نبود کار شاخی بکنم...شاید بهترین تلافی به شیوه خودش بود...البته بهتربود جای قهوه از رنگ روغن زرد خردلی استفاده کنم...به اون پوست گندمی تیرش هم میومد....خبیث از تصور قیافه مضحکش موقع رنگی شدنش خنده ای کردم و با خیال آسوده مشغول چک کردن گوشیم شدم.
با گذشتن قوطی کوچیک رنگ روغن تو کیفم همراه بچه ها سمت دانشگاه راه افتادیم...امروز هوا خوب بود و چون زود راه افتاده بودیم، ترجیح دادیم کمی پیاده روی کنیم.
ربع ساعتی بعد به دانشگاه رسیدیم و من دل تو دلم نبود برای اجرای نقشم....رز و میشل هم از ماجرا میدونستن و منتظر تلافیم بودن.
بعد از دوکلاسی که گذرونده بودیم تو تریا نشسته بودیم و منتظر دختره شترمرغ بودیم.
این نبودش رومخم بود و از اینکه نقشم داشت بهم میریخت عصبی بودم.
کلافه با پام رو زمین ضرب گرفته بودم که با ورود نخاله های دانشگاه شدید کیفور شدم.
لباساش یک دست سفید بود و رنگ خردلی خوب روش خودنمایی میکرد....ایــــول
کمی صبر کردم تا جو عادی بشه ...یه ربع بعد آروم قوطی رو از کیفم بیرون آوردم و به زور درش رو کامل باز کردم.
میشل که عین خودم آدم اهل تلافی و پایه ای بود خیلی سریع گوشیش رو برداشت و شروع کرد به فیلم گرفتن.