-
17:32 1404/2/18
-
sungirl

-میشه اون پیراهن صورتی رو بدین؟
با گرفتن اون پیراهن صورتی پاستلی که عکس که گربه روش بودو حساب کردن پولش به همراه آلما از مغازه زدیم بیرون.
با رفتن پیش رز و میشل تا اخرای شب فقط گشتیم و خرید کردیم و خوش گذروندیم.
با تنی خسته و چشمای خوابالود در اتاق رو باز کردم و رفتیم تو.
بعد از یه دوش آب گرم و خوردن یه لیوان شیر داغ پریدم رو تختم...فردا تعطیل بود و با بچه ها قرار بود اول صبح بریم کوه.
ساعت رو برای 5 صبح تنظیم کردم و لـالـــاااا
+هوووی بلندشو...بیدار شو دیگه دیر شد.
نقی زدم و سَرمو زیر بالش بردم تا صدای جیغ جیغوی رزالین رو نشنوم.
-اه ولم کن رزالین
رز:پاشو...قرار بود بریم کوه
با شنیدن اسم کوه از جام پریدم که رز تعادلشو از دست داد و با کمر رو زمین افتاد.
رز:ای نمیری که کمرمو شکستی اه...بلندشو دیگه...آدمو کلافه میکنی بخداا
شرمنده از دیر بیدار شدن و پرت شدن رزالین رو زمین تند با یه عذرخواهی سمت سرویس بهداشتی دوییدم.
با انجام کارای مربوطه و پوشیدن لباس مناسب و برداشتن وسایل از اتاق خارج شدیم.
ساعت06:15بود و ما دقیقا ساعت هفت و نیم رو قله کوه اتراق کرده بودیم.یه عده گروهی دیگه هم دور واطرافمون بودن و از هوای عالی اینجا لذت میبردن.
-اگه گفتین تو این هوا چی میچسبه؟
رز:اخجون قهوه
-گمشو بابا چندش...هرروز هرروز قهوه میخوری؛میترکی بدبخت...نخیرم هیچی جز چـــای خوش طعم ایرونی نمی چسبه.
میشل:واو تاحالا چای ایرونی نخوردم!!
-بیا فقط مراقب باش معتادش نشی.
چنان با لذت چایی رو میخوردن که داشتم مصمم میشدم برای زدن یه چایخونه ایرونی تو لندن،والا درآمد خوبیم داره!!!
بعد خوردن چایی و تنقلات رفتیم برای گردش و بازی و ازهمه مهم تـــر عــکــس
مشغول عکس گرفتن بودیم و برای لحظه ای از همدیگه جدا شدیم و هرکی رفت یه سمتی تا عکس تکی بگیره ، با پارس سگی برگشتیم عقب و سمت آلما...آلما از سگ به شدت میترسید...یه جورایی فوبیا داشت...سگ کوچیک و بزرگ هم حالیش نبود فقط میترسید.
با دوییدن یه سگ نسبتا بزرگ سفید پشمالو سمت آلما ترسیده نگاش کردم که بی فکر و ترسیده قدمی به عقب گذاشت که پشتش یه دره بزرگ بود.
ازش دور بودم و تا دوییدم بگیرمش به شدت به سمت پایین پرت شد و جیغ بلندش تنها چیزی بود که ازش شنیدم.